طلایی تر از خورشید
طلایی تر از خورشید

زیباتر از لبخند


ادامه

نگاش رنگ غم گرفت .صداش گرفته بود .

سرهنگ : در قبال نجات دخترم جون یه دختر دیگه رو می خواند . جان در برابر جان . زندگی در برابر مرگ.

بهت زده نگاش کردم . باورم نمیشد . یعنی اونا جون کی و می خواستند ؟ جون کی اونقدر براشون مهم بود که حاضر بودند درقبالش دختر سرهنگ و آزاد کنند ؟

من : جون کی تا اون حد براشون اهمیت داره سرهنگ ؟

سرهنگ : جون تو .

قاطعیت و محکم بودن صداش باعث شد موهام مور مور شه .یعنی چی ؟ کی می خواد جون من و بگیره ؟ فکر می کردم دشمنام و نابود کردم پس اون کی بود ؟ کی بود که من و در قبال دختر سرهنگ می خواست ؟ کی می خواست زندگیم و در برابر زندگیه یه دختر دیگه ازم بگیره ؟

سرهنگ با حزن گفت : تو مجبور نیستی قبول کنی ؟ هر چی باشه من حاضر نیستم یه دختر و برای نجات جون دختر خودم قربانی کنم .ولی می تونیم با نقشه وارد عمل بشیم . هرچند که ریسک زیادی داره ولی بازم اینطور نجات جون هر دوی شما امکان پذیره . می گم تو مجبور نیستی قبول کنی کسی وادارت نمی کنه که قبول کنی .

آروم گفتم : نه سرهنگ . تو مرام و معرفت من بی معرفتی ننوشته شده . هرچند سخت و پر ریسک باشه من قبول می کنم .

غمگین ادامه دادم: چندین نفر چشم براه برگشت اون دخترند . اون دختر چشم امید تو و حاج خانومتونه ولی من چی ؟ کسی به خاطر مرگ و زنده بودن من .....

حرفم و ادامه ندادم چون داغ بی کسیم و برام زنده می کرد و من اینو نمی خواستم . می خواستم تموم ثانیه های گذشته ی زندگیم و به دست فراموشی بسپارم تا آروم شم . درسته بیکسم اما بی بی و که دارم . درست نیست اینجوری در مورد تنهاییم کفر بگم هرچی باشه خدا بی بی و برام نگه داشته و من ممنونش . ممنون خدام که انگیزه ی زندگیم و ازم نگرفت . ممنونشم که بند آخر ریسمانش و پاره نکرد . ریسمانی که به زندگیم وصل بود به تمام امیدام وصل بود . ممنونش بودم .

نگام و به سرهنگ دوختم : من حاضرم با نقشه وارد عمل بشم .

سرهنگ مردد و با نگاهی مملو از امید گفت : مطمئنی ؟

با نهایت جدیت و استحکام گفتم : محکم تر و مطمئن تر از همیشه .

بازم برای اطمینان نگاه پر از تشویشش و بهم دوخت .

سرهنگ : تو مجبور نیستی ....

نزاشتم حرفش و کامل کنه . من دوباره با هدف وارد این بازی میشدم اما کافی بودبدونم دشمنم و مهره ی مقابلم تو این بازی کی بود .

من : نقشه چیه ؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مهرسا محکم دستم و تو دستش گرفت .

مهرسا : چرا نمی گی چه خبره ؟ کجا می خوای بری ؟

محکم گفتم : مهرسا بسه دیگه اَه . فقط بلدی سین جیم کنی . گفتم که واسه پیدا کردن یه کار می خوام برم سیستان . کارم که تموم شد و یه کار درست درمون پیدا کردم برمی گردم .

مهرسا : بچه ها چی ؟ چشم به راهتن که یه قرار بزاری دور هم جمعشون کنی ؟ امشب قرار گذاشته بودند بیان اینجا تا دور هم باشین .

من : به دخترا و پسرا بگو کار داشتم در اسرع وقت اگه قسمت بود دور هم جمعشون می کنم . در هر صورت خوشحالم که سرگرد واسشون خونه پیدا کرده اونم تو یه آپارتمان دو واحده تو یه واحدش دخترا و تو یه واحدش پسرا . شهین هم که تو این خونست و پیش تو و بی بی زندگی می کنه . خدا رو شکر که فعلا آبدار چی شده . دخترا و پسرا هم که تو کارخونه ی سرگرد دارند کار می کنند . یکی منشی یکی معاون وبگیر برو تا تهش . تو هم که اینجا در امانی . نگران چیزی نباش . چند تا از مامورارو گذاشتم دم در تا هواتون و داشته باشند .

با ترس گفت : نکنه بری از دوریت سو استفاده کنند و دخالت و بیارن ؟ آخه لامصب مگه اینجا کارنیست کع تو میری اون سر دنیا واسه کار . قحطیش که نیومده .این همه کار .

با کلافگی نفسم و دادم بیرون . به مولا سمجی مثل این مهرسا تا به عمرم ندیدم و نخواهمم دید . خداییش یه نمونه ی بارز کنه ست .

دستم و گزاشتم رو شونش و سعی کردم بهش دلداری بدم .

من : عزیزمن ، من قضیه سفر و بهت گفتم که فردا نیفتین کوچه پس کوچه ها و کلانتری ها رو بگردین که بیتا نیست و نمیدونم مرده و دلنگرون شید . نگفتم که خونه رو بزار سرت خدایی نکرده عزیزم خبردار شه که دارم میرم سفر .اون اگه بفهمه شده کفنم کنه نمیزاره از این شهر جم بخورم . پس لطفا آروم بگیر بزار منم برم از ساعت قطارم داره می گذره . اگه دیر برسم بدبخت شدم واسه فردا صبح قرار مصاحبه دارم .پس لطفا دست از سر کچل بنده بردار . ثواب داره به خدا .

با تردید دستم و ول کرد . سریع یه بوسه نشوندم رو گونش و لبخند گرمی بهش زدم تا نگران نباشه .

من : یه چشم بهم زدنی اومدم . نگران نباش . بای بای .

سریع کوله پشتیم و تو دستم گرفتم و خونه زدم بیرون . یه نگاه به خیابون و یه نگاه به ساعتم انداختم داشت وقتش می شد . الان دیگه باید سرهنگ برسه . نگام و به بالا سرم دوختم . به آبی روشن آسمون . به خورشیدی که داشت می رفت سمت غرب . به خدایی که نگام می کرد . به زیبایی و عظمت وجود خودش و خلقتش . به معجزه هایی که می کرد . به همه و همه . و در آخر یه جمله بود که وجودم و آروم کرد .

من : خدا یا خودم و بهت می سپارم .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

سردی گلوله رو رو شقیقم احساس کردم . هیچی نمیدیدم جز تاریکی . خب طبیعی بود جانم . مگه یه آدم چشم بسته می تونه چیزی جز تاریکی و هم ببینه . یه صدا اومد .

یه صدای اشنا ...

سرهنگ بهم گفت .

همه چیزو ....

چیزایی و که ازم پنهون کرده بود ....

از من و از مهرسا ....

به خیال خودش می خواست نگرانمون نکنه ولی نمیدونست اون از خدا بی خبرواسه خودش دارو دسته ای درست کرده .....

بلاخره گفت ...

شاکی بودم از دستش ولی ....

بازم کوتاه اومدم هر چند که اونا حق نداشتند که این موضوع مهم رو پنهون کنند ولی کردند ....

گذشت کردم مثل همیشه چون پای جون دو دختر وسط بود ...

جون دختر سرهنگ (دریا) و جون مهرسا ....

هرچند سرهنگ با این پنهون کاریش جون بی بی و دوستام و همه رو به خطر انداخت ...

اگه یکی آگاه باشه بهتر می تونه وضعیت اطرافش و بسنجه و از خطر دور شه اما با ندونستن ممکن بود که جون همه به خطر بیفته ...

می خواستم به مهرسا بگم ولی سرهنگ ممانعت کرد .

می ترسید مهرسا خوف کنه و نتونه عادی زندگی کنه . ....

می ترسید مهرسا خودش بره جلو تا جون همه رو نجات بده ...

هر چی باشه مهرسا از این از خود گذشتگی ها داشت ...

و این ماموریت با عث شد پی به یه حقیقت ببرم ...

یه حقیقت مفقود شده ...

حقیقتی که مهرسا بهم نگفته بود . ...

و من تازه کشفش کردم .

اینکه یکی از نزدیکای مهرسا زندست ...

و اون کسی نیست جز ....

با صداش رشته افکارم پاره شد . به شدت ازش بیزار بودم از همون دیدار اول ازش بدم اومد . مظلوم سازی می کرد و سعی داشت نظرم و به خودش جلب کنه ولی من گرگ تر از خودش بودم . زمونه من و گرگ کرده بودو من خیلی خوب میدونستم که پشت ظاهر آروم و بی تفاوت و مظلومش چه حیله هایی نهفته بود . از اولش هم با طمع و برنامه اومد ایران .

-ماد مازل خوش اومدی .هرچند نتونستم استقبال خوبی داشته باشم ولی ...... تو خیلی فهمیده ای و درک می کنی نه ؟

خونسرد بودم تا آتیشش شعله ور بشه . دریارو دادن به پدرش و من و گرفتند . بدون دخالت پلیس همه چیز آروم پیش رفت . البته آروم آروم نه . بعد از دریافت من به دریا و سرهنگ شلیک و تیر اندازی شد ولی سرهنگ با علم به تموم اینا با زیرکی سوار ماشین شد و سریع صحنه رو ترک کرد . کاری که جزو نقشمون بود و انجام شد . فرار سرهنگ از ترس . نقشش و خوب اجرا کرد . سریع با دریافت من چشام و بستند و آوردنم اینجا . حالا جون همه در امانه . برام مهم نیست با خشم این بدذات بهم صدمه وارد بشه . در واقع وقتی بیتا وارد یه بازی بشه جونش براش مهم نیست . مگه میشه یه آدم از نابودی خودش بترسه وقتی که داره با جونش اونم با آگاهی تموم بازی می کنه . من وقتی وارد یه بازی بشم دیگه هیچی جلو چشام نمیاد فقط و فقط انتقام . میشم یکی که خودم نیستم . یه آدم پر از نفرت و غرور . یکی که می خواد دشمناش و تک به تک به خاک سیاه بنشونه .

تمسخر تو صدام موج می زد .

من : اوه چی می شنوم ؟ استقبال ؟ اونم از طرف میزبانی که شخص خسرو خان باشه ؟

صدای خنده های کریهش به گوشم رسید .

خسرو : نچ نچ چه دیر من و شناختی بیتا خانوم .

من : هه . این در مورد خودتونم صدق می کنه نه ؟

طعنه ی اول و بهش زدم .

با تمسخر کلمات بعدی و تیر های بعدی و هم ادا کردم .

من : شدم مجهول مگه نه ؟ دزد یا پلیس ؟ من واقعا کی می تونستم باشم ؟ کدومش برام اولویت بود ؟ تو هم من و دیر شناختی خسرو خان . در واقع هنوزم من و نشناختی . هنوزم مجهولم . منی که خدمات زیادی به قاچاقچیا و صد البته به پدرت کردم  و بعدش خودمم با دستام ، دستایی که خونه ی رویایی پدرت و بقیه رو محکم تر کرده بودم حالا با همین دستام اون خونه های رویایی و ویرون کردم .

خنده ای پر از تمسخر کردم . می تونستم اوج خشمش و با نفسای تند و پی در پیش حس کنم و تیر خلاص و هم زدم .

من : من نابودتون کردم خسرو خان . پدرت رو ، معشوقت رو (لیدا) ، زندگی تو، تموم دارد و ندارتو، تموم آرزو هاتو ، روحت رو و تموم رویاهاتو ... تموم تمومش و با همین دستام به آتیش کشیدم . بکش که هرچی بکشی کمته خسرو خان . بکش تا بدونی من چی کشیدم که زندگیم و چطور پدر و اون دوست عوضی تر از خودش به خاکستر تبدیل کردند که چطور خونوادم و ازم گرفتند . جان در برابر جان این قانون طبیعت و دینمونه . اگه کسی دزدی کنه باید دستاش قطع شه . اگه کسی جون یکی و بگیره جونش گرفته میشه . این یه قانونه و قانون طبیعت و نمیشه عوض کرد . حتی اگه اون آدم ....تو باشی خسرو خان .

محکم با صندلی پرتم که رو زمین . درد بدی تو کمرم حس کردم . کاریش نمیشه کرد من باید با این ماموریت مثل بقیه ماموریتام کنار بیام .

خسرو : که اینطور که اومدی زندگیم و جهنم کنی . تو وارد شدی که زندگیم و به گند بکشی ولی من و دست کم نگیر بیتا خانوم . منم بلدم چطور زندگیتو تباه کنم . هر چی باشه قاچاق انسان و قاچاق اعضا می کنم .  خیلی راحت قرار نابودت کنم . قرار بفرستمت پیش کسی که گرگ تر از منه .کسی که خوب بلده زندگی دخترا رو نابود کنه . خوب بلده زبون آدمایی مثل تو رو کوتاه کنه . تو قرار مرگ و جلو چشات ببینی . من نمی تونم اونطور که باید به خاک سیاه بنشونمت ولی یکی هست که پول درشتی بهم میده تا تو رو بگیره و نابودت کنه .

ناله هام تو گلوم خفه شد . این چی می گفت ؟

کی دلش می خواد جونم و ازم بگیره ؟

کی دلش می خواد من و زندگیم و تباه کنه .

کدوم دشمن من مونده که حاضر پولای هنگفتی بده به خسرو تا من و بگیره ...

این یعنی من هنوز دشمنام و نابود نکردم .

هنوز کسایی هستند که می خواند سر به تن بیتا زمانی نباشه .

اما اون شخص مجهول کیه ؟

می شناسمش ؟

یعنی هنوز اعضای باندا اونطور که باید گیر نیفتادند ؟

چطور ممکنه ؟

وای خدا خودم و بهت می سپارم . همون طور که تا الان پشتیبانم بودی ، از این به بعدم حامیه من باش .

خسرو : میدونم که خیلی دلت می خواد بدونی کیه ؟ کیه که دوست داره به هر قیمتی تورو بخره ولی می خوام سورپرایز شی .

غریدم : لعنت به همتون .

پراز تمسخر بود . صداش ، حرفاش . می خواست تحقیر شم تا خاکستر غرورم و ببینه ولی این غیر ممکنه .

خسرو : اگه دست خودم بود همین الان یه بلایی سرت میاوردم که از اینکه متولد شدی پشیمون شی ولی حیف که رئیس اصلی اونه . نمی تونم کاری برخلاف میلش انجام بدم پس ....

دوباره خندش بلند شد .

خسرو : تو رو میدم دست اون و با پول هنگفتی که می گیرم دارو دستم و گسترش میدم و یه دم و دستگاه اساسی واسه خودم راه میندازم جوری که خسارت هایی که بهم زدی هیچکدوم به چشم نیاد .

با خنده رفت بیرون . این و از صدای قدماش و بعد بسته شدن در فهمیدم . می ترسیدم . سردم بود . خدایا این چه بازی که تو باهام می کنی ؟ نکنه این بد ذات ها زندگیم و به خاکستر تبدیل کنند . نکنه من و به خاک سیاه بنشونن . نکنه عفت و حیام و ازم بگیرن . نکنه به بچه ها آسیب بزنند .

خدایا این نکنه ها رو از ذهنم دور کن . این انرژی های منفی هیچ وقت نمیزارند آرامش داشته باشم . بهم کمک کن خدا جونم . تو که می تونی با یه اشاره دنیا رو بهم بزنی تو که من و اشرف مخلوقات نامیدی پس کمکم کن . بهم اراده بده . خودت شاهدی تموم کارای من ، تموم عملیاتم برای حفظ کشور . اگه من کمک نکنم اگه پلیسا کمک نکنند پس قرار کی به این مردم مظلوم کمک کنه . خدایا اگه قرار شهید شم می خوام آبرو مندانه بمیرم . نمی خوام تموم زحماتم به باد بره . نمی خوام تموم هست و نیستم و ازم بگیرن . تموم هست و نیستم ایمان به توعه . گناه زیاد کردم نمی گم پاکم ولی میدونم که بزرگی پس تو به دادم برس . کمک کن تا ماموریت به خوبی پیش بره نمیدونم اگه این ماموریت و تموم کنم آخرش چی میشه . می تونم به زندگیه عادیم برسم یا باید بازم مثل همیشه به ماموریتای دیگه برسم . تموم امیدم به توعه ناامیدم نکن .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

نمیدونم کجام فقط صدای زجه های خودم به گوشم میرسه . زجه هایی که تو این یه هفته محکوم به تحملش شدم . ضربه های شلاقی که به تنم می خوره . معلومه که خسرو بدجور کینه داره که با وجود دستورات رئیسش و برخلاف میل اون من و شکنجه میده . دلش می خواد زهرشو تو روزهای باقی مونده هم بهم بزنه تا خیالش راحت تر بشه .

خسته شدم ازبس جیغ کشیدم ..

صدام تو گلوم خفه شد از بس زجه زدم ، احساس می کنم اشکام خشک شده ، احساس می کنم داغیه فلزی که روپیشونیم گذاشتن و احساس نمی کنم . خستم کردن . چقدر می تونم تحمل کنم . فقط ضربه . لبای خشک ، موهای پریشون ، چشمای خیس ، صورتی که فقط زخم و خون خشک شده ی روش به چشم می خوره . دیگه چقدر بکشم . نمی تونم حالم و تعریف کنم ، نمی تونم اون دردا رو توصیف کنم . مگه درد قابل توصیفه ؟

مگه یه دختر چقدر می تونه قدرت داشته باشه

که داغیه مهر فلزی و رو پیشونیش تحمل کنه .

که ضربه های زنجیر آهنی و تحمل کنه ....

اونم به خاطر کشور .

یعنی تموم تحملام نتیجه میده ؟

نکنه گمنام بشم و کسی نفهمه چه بلایی سرم اومده .

با فکر عزیزو روز های تلخ زندگیم دوباره اشکام جوشید و لبای خشکم و مرطوب کرد .

خدای تو این روزای سخت ، تواین روزا که زندگیم رنگ و بوی مرگ و به خودش گرفته ، از ته دل ، با تموم توانم ، با تموم التماسام ، ازت می خوام کمکم کنی . بهم قدرت بده . بهم قدرت بده .

دوباره صدای زجه هام فضای مسکوت و پرکرد .

تازیانه و بعد فریاد ....

من :خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ........................

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

نمی تونستم حرکت کنم . یکی با خشونت بازوم گرفته بود و من و به یه سمتی می کشید . اصلا نای حرکت نداشتم . پرت می شدم رو زمین و با ضربه ی محکم پوتین به پهلوم و با خشونت از رو زمین کنده می شدم و دوباره کشیده می شدم . هوای آزاد به موهام می خورد . پس از اون جهنم دره اومده بودیم بیرون . هوای آزاد و با ته مونده ی جونم به ریه هام کشیدم . سرفه های خشکم و گلو درد امونم و بریده بود . به خاطر سرمای اون آلونک نه تنها سرم درد می کرد و احساس سنگینی می کردم علاوه بر اون لوزه هام چرک کرده بود و قورت دادن آب گلو برام حکم مرگ و داشت . به خصوص اینکه گلوم خشک خشک بود .

اونی که من و می کشید ایستاد و بعد صدای پایی اومد و بعد صدای نحسش .

خسرو : اوه اوه ، مهمون عزیز ما داره میره ؟ چه زود .

صدای خندش انزجار و تو قلبم شعله ور کرد .

خسرو : کاش می شد بیشتر ازت پزیرایی شه ولی خب دستور رئیسه کاریش نمیشه کرد . در هر صورت خوش گذشت .

بعد صدای خنده ی بلندش .

آروم و با صدایی خفه اما پر از انزجار گفتم : ازت .... مت ... متنف ...... متنفرم ......بد .... بدذات...... کاش ..... کاش زود تر از ....... زود تر از همه ....... تو ..... تورو ..... می کشتم ...... ولی .... افسوس .......زمونه ......فرصتش رو .... بهم .... نداد.

سیلی محکم بهم زد و صدای نفرین ها و فحش هایی که بهم می داد هر لحظه کم تر می شد و در آخر پرت شدنم تو ماشین و بعد خاموشی .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 




نظرات شما عزیزان:

رضا
ساعت23:17---15 تير 1394
وبت جالبه موفق باشی

ساحل
ساعت19:10---3 بهمن 1393
مثل همیشه زیبا...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





دو شنبه 4 آبان 1394برچسب:, |

 


به وبلاگ من خوش آمدید


 

تینا آکسون

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان طلایی تر از خورشید و آدرس placeicbarbie.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ترفند های اندروید
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

ادامه
سخنی با خواننده

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





.

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس

دریافت کد آپلود سنتر